یک دو جنسه
گفتوگو با یک دوجنسه!
فقط میدانم که بین دوستان نزدیکش به دو جنسه معروف است. با او در یک کافیشاپ در خیابان گاندی قرار میگذارم. چون مطالبم را در روزنامه میخواند، اعتماد میکند و میگوید که حتما میآید. قول میدهم از او عکس نگیرم..
چند سال داری؟
متولد 58 هستم.
تحصیلاتت چقدر است؟
فوق دیپلم کامپیوتر دارم.
در دوران تحصیل مشکلی نداشتی؟
نه!
کسی اذیتت نمیکرد؟
آن موقع کسی نمیدانست وضعیتم چطور است.
یعنی از همه پنهان کرده بودی؟
بله!
خانوادهات هم نمیدانستند؟
نه! هنوز هم نمیدانند.
چرا؟
فکر نمیکنم واکنش جالبی نشان بدهند.
الان به چه شغلی مشغول هستی؟
در یک بوتیک کار میکنم.
در آنجا مشکلی نداری؟
نه! تا به کسی نگویی، برایت مشکلی پیش نمیآید. عده کمی از اطرافیان از این ماجرا اطلاع دارند.
درآمدت از آن راه خوب است؟
بد نیست. تقریبا هر سال میتوانم ماشینم راعوض کنم و یکی بهترش را بخرم.
تا به حال دستگیر نشدی؟
نه!
مشتریهای خاص داری یا هر کسی را می پذیری؟
نمیتوانم خودم را تابلو کنم. فقط با چند نفر هستم. اینجوری با امنیت خاطر بیشتری زندگی میکنم.
گروهی کار میکنی یا انفرادی؟
خودم هستم و خودم. گفتم که هر چه بی سر و صدا کار کنی، برای خودت بهتر است.
از کی به این کار مشغول هستی؟
حدود 6 سال پیش.
چرا زودتر وارد این راه نشدی؟
خب آن زمان به پول نیازی نداشتم. اما بعد از مدتی احساس کردم باید زندگیام را تکان بدهم.
از نظر روحی، مشکلی پیدا نکردی؟ یعنی عذاب وجدان نداشتی؟
به آن فکر نمیکنم. گاهی چیزهایی در ذهنم میآید، اما سعی میکنم خودم را مشغول کاری کنم تا سرم گرم شود. ترجیح میدهم فکر نکنم.
مشتریهایت بیشتر چه کسانی هستند؟
مختلف هستند. بیشتر سنشان بالاست. پیرزن هم بینشان هست.
عجیبترینشان کدام است؟
چند نفر از آنها هنرپیشه هستند.
واقعا؟
یکی از آنها حتی الان در یک سریال هم بازی میکند.
عجیب است! نگران نیستند که تو زمانی آنها را لو بدهی؟
ما با هم دوست هستیم. به این چیزها فکر نمیکنیم.
همه پولهایی که در میآوری را خرج میکنی یا حساب پسانداز هم داری؟
در هیچ بانکی حساب ندارم.
چرا؟
برای امنیت خودم. نمیخواهم اگر فردا اتفاقی افتاد، بپرسند این همه پول را از کجا آوردهای.
فکر این نیستی که شغلت را عوض کنی؟
نه! درآمدم خوب است. به زودی رونیز میخرم، میتوانم برای خودم زندگی کنم، بدون این که منت کسی را بکشم.
الان چه ماشینی داری؟
یک 206 قرمز ماتیکی دارم.
ازدواج نمیکنی؟
کی به من شوهر میده؟
یعنی زن میخواهی؟
نه! اما ازدواج توی این شرایط اجتماعی، زیاد عاقلانه نیست.
یعنی چی؟
یعنی الان خانوادهها با هم وصلت میکنند تا آدمها. خانوادهها باید همدیگر را بپسندند، نه دختر و پسر. البته خانوادهها مهم هستند، اما نه تا این حد!
تا به حال کسی درباره ازدواج با تو صحبت کرده؟
بله، ولی بهش فکر نکردم. چون نمیخواهم ازدواج کنم. به کارم لطمه میزند.
تا کی میخواهی ادامه بدهی؟
تا هروقت که دستگیر شوم.
چرا دستگیر شوی؟
خب کار من جرم است. زندان و اعدام دارد.
چه کسی این را به تو گفته؟
همه میدانند. یکی از دوستانم را به همین جرم گرفتند و اعدام شد.
چه زمانی این اتفاق رخ داد؟
3 سال قبل.
اقدامی نکردید؟
چه اقدامی باید میکردیم؟ قانون میگفت که باید اعدام شود.
کجای قانون چنین چیزی را نوشته؟
یا از مرحله پرت هستی، یا داری من را دست میاندازی...
چرا یک دوجنسه را باید اعدام کنند؟
او دوجنسه نبود.
پس چرا اعدام شد؟
چون حمل 12 کیلوگرم شیشه، جرم سبکی نیست.
به خاطر حمل موادمخدر اعدام شد؟
آره! چیزی که دیر یا زود سراغ من هم میآید.
مواد مصرف میکنی؟
خودم نه! اما خب وقتی برای مشتریها میبرم، گاهی مقدار زیادی همراهم است.
یعنی مواد هم به مشتریها میرسانی؟
خب کارم همین است.
ولی به من گفتند دوجنسه هستی. پس توی کار مواد هم هستی؟
کار اصلی من مواد است.
یعنی دوجنسه نیستی؟
چرا! هستم.
پس با مواد چهکار داری؟
خب من فقط دو جور جنس میفروشم. تریاک و شیشه. برای همین به من میگویند «دو جنسه». برای این که تخصصی فقط روی همین دو قلم جنس کار میکنم. مثل بقیه نیستم که هر کوفت و زهرماری را بفروشم. مثلا ماده مخدری که در سالهای اخیر به بازار مصرف ایران راه پیدا کرده، بر خلاف کراک خارجی از مشتقات هروئین است و قاچاقچیان این اسم را برایش گذاشتهاند. چیز مزخرفی است و من نمیفروشم... چرا رفتی؟ اوهوی...! حداقل بگو مصاحبهام کجا چاپ میشه... آهای یارو.... عوضی نفهم! وقتم را الکی گرفت
شاید گریست
روزی برای شما خواهم گریست
برای لحظه هایمان
برای سکوتمان
برای فریادمان
روزی برای شما خواهم گریست
برای نگاه هایتان
که حساس و تنها
در پهنه ی اندک وجودم
جستجو میکردند
روزی برای شما خواهم گریست
که تنها باشم
با خاطراتتان
با لحظه لحظه هایتان
روزی برای شما خواهم گریست
آنگونه که هق هق را
ذر سکوت شبانه تان
چون کوبه مسگران
خواهید شنید
روزی برای شما خواهم گریست
ذر حالیکه میخندم
به سبز شدنتان
به روییدنتان
وشما صدای قهقهه ام را
هیچگاه نخواهید شنید
آنگونه که صدای مردگان را
روزی برای شما خواهم گریست
وقتی که همه چیز کامل است
وقتی که ماه کامل است
ومن
اضافه ای بر کوله بار زمین
شاید غروب سه شنبه باشد
اشکال گوگل
یکی دو هفته پیش خبری منتشر شد مبنی بر اینکه توتیتر رکود ثبت 10 میلیون رکورد در یک روز را کسب کرده است
این خبر بیش از هرچیز به معنای کار بیشتر برای گوگل است
چرا که اگر تنها 100 سایت در دنیا به این رقم حتی نزدیک شوند کار گوگل چند برابر میشود
از طرفی خوب امکانات گوگل هم حد و مرزی دارد و فقط صحبت از افزودن امکانات سخت افزاری برای گوگل نیست چرا که گوگل ناچارا برای حفظ کاربران فعلی خود و پایین نیامدن سرعت جستجو در دیتابیس خودش یک سری محدودیت ها راباید اعمال کند کاری که اخیرا انجام شده که در نهایت به ضرر کاربر هم شده است البته بدیهی است که گوگل این تغییرات را بدون اعلان عمومی انجام داده است
اما آنقدر محسوس بوده که از چشم مخفی نمی ماند
قبلا شما اگر در گوگل مثلا کلمه «دزد» را مورد جستجو قرار می دادید گوگل کلمات مشابه و مرتبط با آن را هم مورد جستجو قرار می داد
مثلا با جستجوی کلمه دزد گوگل علاوه بر جستجو برای کلمه دزد کلمات دزدیدن، دزدی، دزدیها، دزدها و.... را نیز بررسی می کردو برعکس آن نیز صادق بود یعنی اگر شما کلمه «دزدها» را مورد جستجو می کردید نتایجی که کلمه دزد و مشابه اش هم در آن بود به شما نشان داده میشد
شاید در نگاه اول بگویید چه فرقی می کند مهم این است که نتایج قابل نمایش وجود داشته باشد
باید در پاسخ گفت خیر صرف نتیجه مهم نیست
زمانی شما در جستجوی یک مطلب با جستجوی چند مرحله ای به راحتی به پاسخ می رسیدید اما امروزه در میان میلیونها نتیجه داده شده گوگل که نمی توان ارتباط معنایی بین آنها پیدا کرد سرگردان میشوید
و اینجاست که ارزش علم نوپای sew مشخص می شود
علمی که در حال ریشه دواندن است تا در کنار سئو بتواند یک سایت را در قله های موفقیت قرار بدهد
علمی که وظیفه آن تعین موقعیت بهتر نمایش نتایج جستجو از یک سایت در گوگل است
البته تفاوتهایی هم بین seo و sew هست
در seo ما می گفتیم تنها کلماتی در متای کیبورد باید آورده شود که عینا در متن وجود دارد
اما در sew ما می گوییم همه کلمات مهم برای ما باید در متای keyboard آورده شود و برای رفع ایراد سئو نیز کافیست کلماتی که در متن عینا نیامده اند خودمان بصورت لیست کلیدواژه ها در ادامه متن قرار بدهیم
کاری که نرمافزارهایی که تاکید بر کلید واژه ها دارند تقریبا انجام داده اند مثل وردپرس که با All-in-One-SEO-Pack که از پلاگینهای معروف ورد پرس است تقریبا به این نیت رسیده است
البته در عمل نیاز به نرم افزار پیچیده تری که با مهندس معکوس گوگل رفتار کنندوجود دارد طوریکه قادر باشد در متن وارد شده از کلمه واژه های خودکار استفاده کندبرای اینکار باید قادر باشد کلماتی را که در متن وجود ندارند ولی می توانند مرتبط با متن باشند به صورت هوشمندانه بسازد و در لیست کلید واژه ها قرار بدهد مثلا فرض کنید که شما یک خبر از سرقت نوشته اید اما از کلمه دزدان در متن خود استفاده نکرده اید و تنها کلمه دزدها در متن شما دیده میشود با تغییر الگوریتم جستجوی گوگل اگر کاربری کلمه دزدان را در گوگل جستجو کند محال است شما در نتایج جستجو ظاهر شوید مگر اینکه از مهندسی معکوس گوگل استفاده کرده باشید
البته من اسم اینکار را کمک به گوگل می نامم یا شایدم تحمیل کردن صفحه خود به گوگل
چرا که قطعا با بزرگتر شدن اینترنت گوگل روشهای دیگری را برای بالا نگه داشتن سرعت خود در پیش می گیرد که برای جبران آن seo چاره ای ندارد و راهکارهای جدیدتری باید در علم sew برای آنها پیدا شود
مثلا یکی دیگه از محدودیتها این است که اگر شما بدون وقفه نیم ساعتی در گوگل سرچ کنید گوگل یک دفعه ادامه کار را معطوف به امضای دیجیتالی شما می کند
یعنی از شما می خواهد کد کپچای اعلام شده را داخل کادر نمایید با این متن که:
برای ادامه، لطفاً نویسه های زیر را تایپ کنید:
.....
و برای توجیه کار خودش هم نوشته
درباره این صفحه
سیستم های ما ترافیک غیر عادی را از شبکه رایانه شما شناسایی کرده اند. این صفحه بررسی می کند تا مطمئن شود که شما در حال ارسال درخواست هستید، نه یک روبوت. چرا که این اتفاق رخ داده
و این همه نشان از اعمال محدودیت های گوگل دارد
کتیبه
فتاده تخته سنگ آن سوی تر، انگار کوهی بود.
و ما این سو نشسته، خسته انبوهی.
زن و مرد و جوان و پیر،
همه با یکدگر پیوسته، لیک از پای،
و با زنجیر.
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می توانستی خزیدن، لیک تا آنجا که رخصت بود
[تا زنجیر!
? ? ?
ندانستیم
ندایی بود در رؤیای خوف و خستگی هامان،
و یا آوایی از جایی، کجا؟ هرگز نپرسیدیم.
چنین می گفت:
ـ «فتاده تخته سنگ آن سوی، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است، هر کس طاق هر کس جفت...»
چنین می گفت چندین بار
صدا، وآنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی
[می خفت. و ما چیزی نمی گفتیم. و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی گروهی شک و پرسش ایستاده بود. و دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی. و حتی در نگه مان نیز خاموشی. و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود. ? ? ? و پاهامام ورم می کرد و می خارید، یکی از ما که زنجیرش کمی سنگین تر از ما بود، [لعنت کرد گوشش را و نالان گفت: «باید رفت» و ما با خستگی گفتیم: «لعنت بیش بادا [گوشمان را چشممان را نیز، باید «رفت» و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آن جا بود. یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند: ـ «کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند.» و ما با لذتی بیگانه این راز غبارآلود را و شب شط جلیلی بود پرمهتاب. ? ? ? هلا، یک، دو، سه، دیگر بار. عرق ریزان، عزا، دشنام ـ گاهی گریه هم کردیم. هلا، یک، دو، سه، زین سان بارها بسیار. چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی. و ما با آشناتر لذتی، هم خسته هم خوشحال، ز شوق، و شور مالامال. ? ? ? یکی از ما که زنجیرش سبک تر بود، به جهد ما درودی گفت و بالا رفت. خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند (و ما بی تاب) لبش را با زبان تر کرد (ما نیز آن چنان کردیم) و ساکت ماند. نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند. دوباره خواند، خیره ماند، پنداری زبانش مرد. نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری، ما خروشیدیم: - «بخوان!» او همچنان خاموش. - «برای ما بخوان!» خیره به ما ساکت نگا می کرد. پس از لختی در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد، فرود آمد. گرفتیمش که پنداری که می افتاد. نشاندیمش. به دست ما و دست خویش لعنت کرد. - «چه خواندی، هان؟» [مکید آب دهانش را و گفت آرام: ـ «نوشته بود همان، کسی راز مرا داند، که از این رو به آن رویم بگرداند.» ? ? ? نشستیم و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم و شب شط علیلی بود.
شبی که لعنت از مهتاب می بارید،
[مثل دعایی زیر لب تکرار می کردیم.
هلا، یک... دو... سه... دیگر بار
< type="text/java">>
دختر مهربون
این روزها صبح ها زود تر از همیشه و هرگزاز خواب بیدار می شوم.تا سر کارم پا می زنم و تمام راه همه خواننده های محبوبم به افتخار یک روز خوب و فقط به خاطر من می خوانند و بدین ترتیب روزی نو آغاز می شود.
هوا مطبوع و دلپذیر،درختان سایه روشنی از سبز و نسیم به بی آلایشی حسی غریب در من! گاهی می اندیشم که بی انصافیست اگر این همه زیبایی را نادیده بگیرم و چشم بندم و از این همه سپیدی تنها در جستجوی تیرگی ها باشم. این زندگی من است و این آسمان و زمین من. همه و همه دست در دست هم داده اند تا راهی را ادامه دهم که شاید تقدیر پیش رویم گذارده است. هر چند دلتنگی هایم کم نیست اما هنوز هم گاهی آسمان آبی می زند و من شاعر می شوم و تا بی انتهای غربت، ترانه بودن می خوانم تا ثابت کنم در اوج گریه هم می توان خندید و در اوج دلتنگی هم گاهی می توان عاشق ماند.هنوز هم محبتی هست که هرچند به بهایی گزاف اما می توانش یافت.
و این منم همیشه مسافری با مقصدی که خود مسافر است!
asmani
تا خدا هست سخن ز بودن غیر مگو
راه خود ز خانقاه و مسجد و دیر مجو
تا که او هست نگه بر نجم و طالع چون کنی
ذهن خود را از چه رو دربند آن افسون کنی
آن که آورده به تو طالع چو خود تابع بوَد
پس نبینی در کلامش محکم و قاطع بوَد
نوح و موسی و محمد .... آدم ابن البشر
منجی موعود و سایر... جمله تحت الحق نظر
چون که نسبیت بود قانون اجزاء جهان
سیر انفس را رها کن در زمان و در مکان
رو به مطلق آر گر خواهی جوار کوی دوست
تا بصیرت یابی از حسن و جمال روی دوست
nazar yadeton nare